[][][]... کلبه چوبی ...[][][]

ابر و ابریشم و عشق!

 

هزار و یک اسم داری و من از آن همه «لطیف» را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم .خوب یادم هست از بهشت که آمدم، تنم از نور بود و پروبالم از نسیم. بس که لطیف بودم ،توی مشت دنیا جا نمی شدم. اما زمین تیره بود. کدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد. و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر. من سنگ شدم و سدّ و دیوار. دیگر نور از من نمیگذرد، دیگر آب از من عبور نمیکند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.

 

 

حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام، گریه نمیکنم تا تمام نشود، میترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.

 

 

یا لطیف! این رسم دنیاست که اشک، سنگ ریزه شود و روح ،سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟

 

 

وقتی تیره ایم ،وقتی سراپا کدریم ،به چشم می آییم و دیده میشویم، اما لطافت هرچیز که از حد بگذرد، نا پدید میشود.

 

 

یا لطیف !کاشکی دوباره! مشتی ،تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا می چکیدم و می وزیدم و ناپدید میشدم، مثل هوا که نا پدید است، مثل خودت که ناپیدایی...یا لطیف! مشتی ،تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش...

 

 

 

 

 

  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:,ساعت13:15توسط mahsa & morvarid‏ | |