دادگاه عشق...

[][][]... کلبه چوبی ...[][][]

جلسه محاکمه عشق بود

عقل قاضی و عشق محکوم بود...

به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو برای عشق را داشت ولی همه مخالف بودن...

قلب شروع کرد به دفاع از عشق...

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی؟؟؟

ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟؟؟

...و شما پاها که همیشه در آرزوی رفتن به سویش بودید...

چرا حالا اینچنین با او مخالفید...؟

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند ، تنها در جلسه عقل و قلب و عشق ماندند...

عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بی زارند؟

ولی متحیرم با وجود اینکه عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی؟

قلب نالید و گفت: من بی وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کاره ثانیه قبل را تکرار میکند...

*

 

*

فـقـط بـا عــــشــــق مـی تـوانـم یـک قـــــلـــــب واقـعـی بـاشـم. . .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت11:9توسط mahsa & morvarid‏ | |