از بهار پرسیدم عشق یعنی چه؟

[][][]... کلبه چوبی ...[][][]

 

از بهار پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت تازه شکفته ام نمی دانم
از تابستان پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت فعلا در گرمای وجودش غرقم نمی دانم از پاییز پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت در هزار رنگ آن رنگ باخته ام نمی دانم از زمستان پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت سرد است و بی رنگ از مادرپرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت یعنی هرکه در این خانه است از پدر پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت یعنی تو...

از خواهر پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت هنوز به آن نرسیدم
شبی از ماه پرسیدم عشق یعنی چه؟ شرمگین و خجل خود را در آغوش آسمان پنهان کرد شبی دیگر از ماه پرسیدم عشق یعنی چه؟ ماه با چهره ای باز و خندان گفت یعنی مهتاب
برای دیدن چشمات ثانیه شماری می کنم.
واسه لمس کردن دستای گرمت بی قراری می کنم.
برای اینکه طاقت دیدن نگاتو داشته باشم روزی صد بار نگاهتو تجسم می کنم.
واسه جبران روزایی که بدون تو تنها بودم لحظه شماری می کنم.
تا بغلت کنم و بگم بهترین لحظات زندگی ام لحظات با تو بودن است.




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:14توسط mahsa & morvarid‏ | |