مرا دیوانه نامیدند... به جرم دلدادگیهایم به حکم سادگیهایم مرا نشان یکدیگر دادند و خندیدند!!! مرا بیمار دانستند... برای صداقت در حمایتهایم نجابت در رفاقتهایم نسخه تزویر را برایم تجویز کردند!!! مرا کُشتند و با دست خود برایم چالهای کَندند... به عمق زخمهایم به طول خستگیهایم یوسف را در چاه انداختند و تیره پوشیدند!!! منِ بیمارِ دیوانه٬نمیخواهم رهایی را از چاه تنهایی... که مردن در این اعماق تاریکی٬به از با آدمکها زیستن در باغ رویایی...
نظرات شما عزیزان:
|
About
صداي چك چك اشكهايت را ازپشت ديوارزمان ميشنوم كه چه معصومانه دركنج سكوت شب براي ستاره ها سازدلتنگي ميزنى، اي شكوه بي پايان، اي طنين دل انگيز، من ميشنوم، به آسمان بگوكه من ميشكنم هرآنچه كه توراشكسته وميشنوم هرآنچه درسكوت تونهفته! ××××××××××××××××××× سلام به وبلاگ ما خوش اومدید اين وبلاگ مادوتا با همكارى همديگه براى شما درست كرديم اميدواريم از مطالبى كه درش نوشته ميشه رضايت داشته باشيد نویسندگان:مهسا و مروارید
Home
|