غروب پاییز برگهای ریز ریز در انتظار یک عزیز
سالهاست که نشسته ام
اشــک هـایـــم جــاریــســت ابرها به احــتـرام مــن نمـــی بـــارنــد
آواز غمناک بر زیر لب دارم قناری ها هم به احترام من نمی خوانند
تنها یادگار من از او قاب عکسی از روی زیبای اوست
زمزمه های گـوش مــن صـدای پـاک و بــی ریا اوست
دل تــا ابـد در انـتــظــــار نـگــاه مـســـتــانــه ی اوست
از او شعر مینویسم امــا شــعر ناتوان از وصف اوست
وقتی که او بار سفر بست
دل عاشق خود را از من کند و به خاک پیوست ! آری، تا زنده ام در انتظارم ، انتظاری بی پایان
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
صداي چك چك اشكهايت را ازپشت ديوارزمان ميشنوم كه چه معصومانه دركنج سكوت شب براي ستاره ها سازدلتنگي ميزنى، اي شكوه بي پايان، اي طنين دل انگيز، من ميشنوم، به آسمان بگوكه من ميشكنم هرآنچه كه توراشكسته وميشنوم هرآنچه درسكوت تونهفته! ××××××××××××××××××× سلام به وبلاگ ما خوش اومدید اين وبلاگ مادوتا با همكارى همديگه براى شما درست كرديم اميدواريم از مطالبى كه درش نوشته ميشه رضايت داشته باشيد نویسندگان:مهسا و مروارید
Home
|